ارتباطات

پدر بزرگم شوق عالی حرف زدن رو در من زنده کرد.
انقدر در محافل کوچیک و بزرگ محبوب بود و حرف زدنش و بودنش رو دوست داشتن،
من رو شیفته یادگرفتن رمز و رازش کرد.
روحم رو با خودش برد به کتابخونه اش،به خاطره هاش،
به سالها معاشرت نفس به نفسش با مردم کوچه و خیابون
بازار و ادارات،
مهمونیهای رسمی و خودمونی
و با
تک تک اونها منو جادو کرد.
اون بزرگ من شیفته رو با ذهن و عقل و هوش و حواسم برد به دل رازهای واقعی محبوب بودن،
یادم داد تا دل بدم به یاد گرفتن ارتباط موثر سریع و هوشمند
و آداب معاشرت کاربردی از هرکی که فکر کردم چیزی واسه یاددادن داره
حتی اونایی که زبون یا لهجشون رو نمیفهمیدم اما نگاهشون و رفتارشون کلی درس بود.
هرجایی هم که فکر میکردم درس عالی جدیدی ممکنه پیدا بشه با سر میدویدم
از رفتن به یکی از اولین دوره های راهنمایان گردشگری ایران و کلی استاد و همکلاسی که هرکدوم یه دنیا استاد بودن
تا شوق رسیدن به دانشکده خبر که خاص ترین دانشکده ارتباطات و رسانه ایران بود،
با استادانی آنچنانی که سایه قد بلندشون ارتباطات رو فرا گرفته بود و همکلاسیهایی که از گستردگی دانش تجربی و ارتباطات عمیقشون به شگفتی میومدی.
امروز حس میکنم بعد اینهمه درس گرفتن تازه یه اتفاقایی داره واسم میفته
درسته که هنوز تاره اول راهه اما دوست دارم خلاصه این همه تجربه های جذاب رو با همه در میون بزارم.
تا هرروز بیشتر  بدونیم چجوری با همدیگه حرف بزنیم
رفتار کنیم،
اینکه مفهوم برنده بودن تو زندگی چیه؟
 و مهمتر از اون چطور قلق آدمها رو کشف کنیم خاصه آدمای کمی تا خیلی بد قلق تا بسیاری از کارهای روزمره مون بدون ناراحتی جرو بحث و دعوا و کتک کاری انجام باشه
ما خوشحال اونا خوشحال 
خدا هم خوشحالتر
تا بسیاری کارهای بظاهر لاینحل و نشدنی به واسطه یک دوست و رفیق جدید و قدیمی و حتی بدون پارتی بازی به سادگی حل بشن
من اتصال محبت و ارتباطات بین آدمهای این دنیا و تو هستم…